برای شروع میخوام براتون یه رمان بذارم که امیدوارم از خوندنشخوشحال بشید
داستان بر اساس زندگی پسری هست که خیلی نا امید و غمگینه و همه چیزرو تموم شده میبینه و برمیگرده و خاطرات گذشته رو شروع میکنه از بچگی تا بزرگسالی..
پسری که هنگام تولد مادرش را از دست داده
زیرا مادرش با وجود بیماری فشار خون و دیابت به خاطر همسرش که دوستداشت پسر دار شود این خطر را به جان خرید تا بعد از به دنیا آوردن سه دختر ؛ پسریبیاورد که به قیمت جانش تمام شد
دو خواهرش دم بخت و دیگری ۱۱ ساله بودند و همیشه این قضیه را بهاو گوشزد میکردند که اگر مادرمان زنده بود زندگی بهتری داشت
بعد از مراسم چهلم ؛ پدرش با اصرار اطرافیان ( اره جون خودش ) و بهخاطر کوچک بودن نوزاد همسری اختیار کرد که به دلیل عقیم بودن از همسرش جدا شده بود
و پسرک را همانند فرزند خود دوست میداشت…